نـــم نـــم ِ آفتـاب
بسم الله...
روبروی هم نشستیم ، دست ِ من کتاب ِ ُ ، اون مشغول ِ درست کردن ِ سالاد!
هر چند دقیقه یک بار ، یکی مون حرف میزن ِ ُ اون یکی با سر تائید یا رد می کنه .
چاقو رو میزاره تو ظرف و خیلی ناگهانی میگه چ ِ حسی داری که داره تموم میشه دوران مدرسه ؟
کتاب رو میزارم رو میز ُ نگاهش می کنم ، مکث م ک ِ طولانی میشه میگه : دلت تنگ میشه ، نه ؟
جوابم ، نمی دونم ُ شاید ِ
اما ته ِ دل م یک حسی هست ک ِ نمی فهم خوب ِ یا بد
وقتی عکس ها ُ خنده ها و اخم ها و شکلک هامون رو نگاه می کنم بازم نمی تونم جواب بدم ک ِ دل م براش تنگ میشه یا نه !
بسم الله...
امسال درخت ها ، سر سختان ِ حمایت کردن از برگ های ِ زرد
پاییز 1389 - خانه ی مادربزرگ
.
.
کاروانــــــ عاشورا ، در راه است ، برایم از شب یلدا نگویـــــید
بسم الله...
باز می کنم ، به صفحه سفید نگاه می کنم ، خیره میشم ، انگشت هام تند حرکت می کنند روی کیبورد
تند تر اسپیس عمل می کنه ، به صفحه سفید نگاه می کنم ُ ضرب در ِ قرمز پیروز میشه
چندین بار این کار رو انجام می دهم ؟ نمی دونم!
این روزها حرف برای گفتن زیاد دارم اما حسی برای نوشتن پیدا نمی کنم !
پ ن : بین ِ وبلاگ های بانوان ، پیشنهاد می کنم دنیای راه راه رو از دست ندید
بسم الله...
همه ما زندگی منحصر به خودمون رو داریم . دوست داشته باشیم یا نه . چند وقت پیش سفری که به اردبیل داشتیم بین راه چادر یا کَپَر خود نمایی می کرد. خانم هایی که مشغول پختن نان بودن و مرد هایی که کنار دام هاشون ایستاده بودن . علاقه داشتم باهاشون صحبت کنم ُ به خواستم هم رسیدم! با دختری که هم سن و سال خودم بود مشغول صحبت شدم ! از زندگیشون گفت ُ سختی ُ شیرینی ! از اینکه دور هم جمع میشن ، با هم متحد هستن ُ نمیزارن کدورت ها زخم بشه.اون مشغول صحبت بود و من غرق تو افکارم ! به فکر تفاوت ِ زندیگمون ! اون نگران گله بود که می شد داراییشون ، من حواسم به کم و زیاد شدن سرعت اینترنت !
تفاوت های ِ زندگی ِ او و من! کدوم راحت زندگی می کنیم؟ من می تونم چند روز ، نه چند ساعت جای اون باشم؟ اون می تونه بعد از چند وقت با زندگی من انس بگیره؟ هر چند این زندگی هم سختی خودش رو داره اما بعد از آشنایی بیشتر با دنیای مدرن می تونه راحت با زندگی قبلی کنار بیاد؟ او و من ... زندگی متفاوت و دغدغه های متفاوتی داریم.
او و من ، آنها و ما.
بسم الله..
_ با بچه ها قرار داریم ، شب ِ میلاد ، سه نفری قدم زنان داریم تزئینات رو می بینیم ، در ورودی پارک رو رد میکنیم ، به پیشنهاد وسطی با دست ِ پر می ریم سر ِ یکی از میزها . از هر دری صحبت می کنیم و شروع می کنیم از تنقلات . دخترای ِ میز روبرو که ظاهرمون با هم فرق داره ، هر چند دقیقه یک بار بر می گردن عقب و ما رو نگاه می کنن ، به بچه ها میگم ، هر سه تامون ذهنمون میره طرف ِ ریحانه فاصله ها و بعد با هم می گیم حرفش یعنی چی؟ شروع می کنیم اظهار فضل!
_ ساعت 4 کلاس دارم ، چادر لبنانی دوست داشتنیم رو سر می کنم ، انقدر عجله دارم که از خلوت بودن خیابون استفاده می کنم و قدم رو تند می کنم به حالت دو شاید. می رسم ، خانم الف با لبخند به چادرم نگاه می کنه ، دقت نمی کنم کلاس ساعت چند تمام شد ، انقدر خسته ام که به اولین مارکت که می رسم خودمو مهمون پاستیل می کنم و تا رسیدن تاکسی کنار همون مارکت شروع می کنم به تناول . دختر کناریم به ظاهر پوشش از جنس ِ خودمون ِ با خنده بهم میگه : مگه یه خانم چادری تو خیابون پاستیل می خوره یا تو پارک بستنی؟ با لبخند بهش میگم : یک دستشون که ما باشیم هم پاستیل می خوریم و اگر جلب توجه نشود، بستنی.
......
جایی مطلبی خواندم مبنی بر اینکه در محل های تفریح و حتی خیابان صحنه بر افراد معتقد و متدین تنگ شده است .
سوال های زیادی در این زمینه وجود داره اما مهم ترینش این که ایا تنگ شدن صحنه از گوشه گیری منو و شما وجود نیامد؟
م ن :این را هم باید در نظر گرفت هر لباسی یک حرمتی دارد و استفاده از اگر جلب توجه نکند به همین منظور بود.
این عکس شاید به قول ِ ارمیای ِ بی وتن ، نیمه مدرن و سنتی باشد.
هرگز حضور حاضر غایب شنیده ای؟ من در میان جمع و دل م جای دیگری است
مختش عزیزم ،گل مریم مهربانم و راحیل عزیز و کوثر دوست داشتنی و .... ممنونم به یادمید
رهبر معظم انقلاب در سرزمین نور
Design By : Pichak |