بسم الله...
صدایشان زدیم "پدر"
روبروی ایوان طلا
هر شب به زیارتِ امیری میرفتیم که بارگاهش مانند آغوش امن پدر آرامش نصیبمان میکرد
امسال ؛ برای شب قدر ... دلم می لرزد
برای وداع با "او"
نوشته شده در یکشنبه 90/5/16ساعت
2:57 صبح توسط فاطمه سادات
نظرات ( ) |