نـــم نـــم ِ آفتـاب
بسم الله...
صدایشان زدیم "پدر"
روبروی ایوان طلا
هر شب به زیارتِ امیری میرفتیم که بارگاهش مانند آغوش امن پدر آرامش نصیبمان میکرد
امسال ؛ برای شب قدر ... دلم می لرزد
برای وداع با "او"
نوشته شده در یکشنبه 90/5/16ساعت
2:57 صبح توسط فاطمه سادات نظرات ( ) |
بسم رب الحسین ...
نوشتن و گفتن از مکانی که عمری آرزویش را داشته ای و اکنون به "وصالش"رسیده ای بسیار دشوار است.
کلمات یاریات نمیکنند ....گویی قرار است آنچه در این سفر تجربه کرده ای و احساسی که داشته ای برایِ خودت باقی بماند.
اما توفیقِ سجده بر خاک کربلا .. از یک خواب در ماهِ ارباب شروع شد که به لطفش زود تعبیر.. الحمدالله
انشالله بعد کوتاه می نویسم در چند پست از بلاگ تا کربلا را.
نوشته شده در چهارشنبه 90/5/5ساعت
10:28 صبح توسط فاطمه سادات نظرات ( ) |
Design By : Pichak |