نـــم نـــم ِ آفتـاب
بسم الله...
قرار گذاشته بودیم با هم برویم گلزار ِ شهدا و زیارت . در راه به گل فروشی که رسـیدیم مکثی کرد ُ گفت : برویم داخل؟
جواب مثبت را که دادم ، به گل های ِ نرگس نگاه کرد .
بسته بندی شده بودند ، تازه ُ خندان .
دو بسته سرزنده را انتخاب کرد ُ به راهمان ادامه دادیم .
آرام گفت : نرگســ ها یکی برای دایـــی ِ سعید ، یکی هم برای ِ عمو سعید !
به قول ِ خودش عجب سعادتی که سعید هر دو خانواده برگ ِ گل سرخ هستند.
نوشته شده در یکشنبه 89/12/8ساعت
10:12 عصر توسط فاطمه سادات نظرات ( ) |
Design By : Pichak |