مهدي جان روزي هزاربار دلت را شکسته امبيخود به انتظار وصالت نشسته امهربار اين تويي که رسيدي و در زديهربار اين منم که در خانه بسته امهر جمعه قول ميدهم آدم شوم وليهم عهد خويش هم دلتان را شکسته ام
دلها را بکنيد
مگر ديگر دلي باقي مانده
دلها را شب جمعه جمع کردند و بردند....
بروزم
با تشکر
معرفي ميكنم:ساقي رضوان هستم!
چون فك كنم ديگه نميشناسي منو!:دييي
قبول کند آنکه بايد ... همراه نازنينم...
بغضم را فرو برده ام...
وسط هزار تا سوال مانده ام ...
بين لحظاتي که همه ي عزيزهايم زيبايي زيارت را مي بينند و سهم من فقط شنيدن خاطرات است بغض مي کنم و مي پرسم :
چرا؟
کاش نگويند :روسياه را به زيارت چه کار؟
سلام
زيارت قبول
اميدوارم اين بار در مدينه ببينمتان
بوي سيب