سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نـــم نـــم ِ آفتـاب

بسم الله...

پنج-شش شاله بودم حمله ی آمریکا به افغانستان و بحبوهه جنگ.

شب ها وقتی کشته ها رو تو اخبار می دیدم از دنیای کودکی م خارج می شدم و تا زمانی که خوابم ببرد در این فکر بودم اگر به ما هم حمله کند به کدام سرپناه فرار کنم! فهمیده بودم همسایه مان است و من خیال می کردم فاصله اش با ما مثل فاصله ای که برا خرید خوراکی های دوست داشتنی ام طی می کردیم کوتاه .یک سال شاید هم دو سال بیشتر نگذشت که صدای شکسته شدن دیوار صوتی را برای اولین بار شنیدم ، معمولا ترس همراه همیشگی اولین هاست اما برایم مهم بود بدانم صدا از کجا و چطور آمد!؟بعد از مدت ها ترس از صدا در دل هامان جا نداشت و حتی مهم نبود سر ِ کلاسی م یا جای دیگر! با شنیدن غرش هواپیمای جنگی سرهامان به سمت آسمان بلند بود و منتظر بودیم پنج ستاره شان را در اسمان طراحی کنند و ما الموت را بلندتر بگوییم و بعد پر می شدیم از

 بوی ِ خوب ِ عود ِ گلزار شهدا!

.

.

پ.ن: خواستم کامل تر کنم و نتیجه اش را هم اضافه!اما دیدم همین قدر باقی بماند کافی است


نوشته شده در شنبه 89/3/22ساعت 12:0 صبح توسط فاطمه سادات نظرات ( ) |


 Design By : Pichak