سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نـــم نـــم ِ آفتـاب

بسم الله...

*یک روز که داشتیم به طرف محل صبحگاه می رفتیم در مسیر،یکی از افسران واحد ها را ما را دید.من او را ندیدم و نتوانستم به  موقع به گروه فرمان بدهم که به او احترام نظامی بگذارند.ا افسر تند وخشنی بودین حرکت ناخواسته ما را حمل بر توهین به خودش کرد.رو به من کرد و گفت:این ها را بر می داری می بری آن گودالی که پر از برف است و تا به تو دستور نداده ام ،همانجا می مانی.

گودال جای پر برفی بود . بچه های برف ندیده ی خوزستان بلافاصله شروع کردند در برف ها دویدن و برف به طرف هم پرتاب کردن!

افسر بعد از مدتی مرا صدا زد و گفت:این ها کی هستند؟تو این سرما دارند برف بازی می کنند؟

گفتم قربان این ها تا حالا برف ندیده اند .اولین بار است چنین برفی دیده اند

گفت: عجب خواستم تنبیهشان کنم،اما برف شد وسیله بازی برای آن ها!

نمی خواهد بازی کنند . بگو جمع شوند و بروند صبحگاه!

.

.

*خاطرات آقای بنادری از رنگ دیگری است. ایشان از فرماندهان سال های نخست جنگ هستند که شخصیت های زیادی،اصول فرماندهی را از او آموزش عملی دیده اند

اشخاصی که بعد ها هر کدام از نام آوران دفاع مقدس به شمار رفتند.

سرباز سال های ابری به صورت گفت و گو منتشر شده است.

*متن و مقدمه کتاب

 


نوشته شده در یکشنبه 89/3/2ساعت 12:0 صبح توسط فاطمه سادات نظرات ( ) |


 Design By : Pichak